اشاره: اهمیت محیط زیست و محافظت از آن روز به روز نمایانتر میشود. تخریب گستردة بومزیست، آثارش را در چهار گوشه جهان نشان میدهد و از این رو عالمان دینی از منظر دین به موضوع پرداختهاند که یکی از آنها دکتر محقق داماد است. گفتگوی حاضر که پیشتر در «مفاخر ماندگار» به چاپ رسیده است، به همین موضوع اختصاص دارد.
***********
جناب عالی مدتهاست که به بحث «اسلام و بحران محیط زیست» توجه دارید و در این باره ضمن تألیف کتاب و مقاله، در مجامع ملی و بینالمللی به ایراد سخنرانی میپردازید. نکته مهم در اندیشه شما این است که بحران محیطزیست را بحران اخلاقی میدانید. چرا؟
همانطور که بیان کردید، تأکید کردهام که بـحران محیطزیست در جهان امروز در حقیقت یک بحران اخلاقی است و راهحلی اخلاقی میطلبد و مستلزم تلاش برای دستیابی بـه اصولی اخلاقی است که تنظیمکننده نحوه دخالت بشر در محیط زیست گردد. این بحران امـر تازهای نیست و همواره مساعی عـدیدهای مـتوجه این امر بوده است؛ بهخصوص از دهه ۱۹۶۰ که بحران محیطزیست به شکل حادی بروز نمود. کنفرانس سازمان ملل متحد در خصوص محیطزیست که در ژوئن ۱۹۷۲ برپا گردید، زمینههای تحقیق و تنظیم امور را در این مسیر بـنیاد نهاد و افرادی چون «سیمنز» به نحوی ماهرانه جنبههای مختلف مربوط به اصولا خلاقی را در بحث از محیطزیست مورد توجه قرار دادند. وی با اشاره به آثار کسانی چون: بلک، بولدینگ، توینبی و براون، به این نتیجه رسید کـه آرمان توسعه مستمر که نسلهاست بدون شک سؤال راهنمای سرمایهداری پروتستان بوده، باید از نو مورد ارزیابی قرار گیرد. به نظر وی، زمان آن فرا رسیده است که اخلاق و علم درهم ادغام شوند تا رهنمودی بـرای عملکرد فـردی و جمعی فراهم آید؛ رهنمودی که صرفا نظر بر تولید هرچه بیشتر کالا در کشورهای توسعه یافته نداشته باشد.
«وایت» در بررسی ریشههای تاریخی بحران محیطزیست، دریافت که جهانبینی فعلی حاکم بر رابطه آدمی بـا بـوم طبیعی وی به سنت یهودی ـ مسیحی در غرب که مشوق بهرهبرداری بشر از طبیعت بدون هیچ محدودیتی بوده است، بازمیگردد. او در ادامه استدلال خود میگوید علم و فنّاوری معاصر، هر دو آنچنان با معتقدات و تعالیم فعلی در جهان مسیحی دایر بر سلطه بر طبیعت پیوند دارند کـه هـیچ راهحلی و گشایشی در این زمینه میسر نیست، مگر آنکه در پی دین دیگری باشیم یا مسیحیت را از نو بازشناسیم. وایت این حکم را که ادعا میشود از مسیحیت گرفته شده اسـت و پیروان آن معتقدند طبیعت جز اینکه در خدمت آدمی باشد، منطق دیـگری ندارد، بهشدت رد میکند.
«توین بی» نیز نسبت به همین وجه از بهرهوری بیرویه آدمی از محیطزیست سخت ابراز آزردگی میکند و حتی گام را فراتر نهاده و بـرای دفـع این شـر، به عوض ادیان توحیدی، به نوعی فلسفه «همهخدائی» یا «وحـدت وجودی طبیعی» روی میآورد. هم وایت و هم توین بی ظاهراً نظریات خود را بر این پایه بنا نهادهاند که چنانچه این معنا از سوی مـسیحیت و یـهودیت تـبلیغ نشده بود که زمین صرفا برای استفاده بشر به وجود آمده، مآلاً آدمـی عـملکردی شایستهتر از خود نشان میداد و در نتیجه با طبیعت در صلح و صفا میبود و اینچنین بیرحمانه منابع آن را مورد هجوم قرار نمیداد.
این طـرز تـفکر، مبتنی بر آن است که انسان از فطرتی خطاناپذیر برخوردار است و از امیال خودپسندانهای همچون آزمندی و تجملخواهی در جهت سلطهجویی اقتصادی و سیاسی بری است. با این حال به نظر میرسد هر دو مؤلف این حقیقت تاریخی را نادیده انگاشتهاند کـه آدمی در پیـشرفت مادی، شالوده اخلاقی فلسفه زندگی را از دست داده است و این امر حتی در جوامعی که طبیعت را مقدس میدانستهاند نیز به وقوع پیوسته است.
در مقاله «ریشههای تاریخی بحران زیستمحیطی ما» اثر لین وایت، او سرمنشأ این بحران را یهودیت و مسیحیت دانسته است؛ چراکه این دو، بشر را به اصطلاح لوس کرده و چنین القا کردهاند که جهان از آن بشر است و او میتواند تا آنجا که باید، از آن بهرهبرداری کند؛ نگاه اسلام به این عرصه چگونه است؟
برای فهم نظر اسلام نسبت به محیطزیست باید سه مطلب را خوب لمس کرد: خدا و رابطه او با جهان، انسان و طبیعت. در مقولة «خدا و رابطه او با جهان» باید گفت: شاید برخی «توحید» را که اصل اولیه از اصول بنیادین اسلام و کلیه ادیان توحیدی است، صرفا به اصل اثبات صانع و یکتائی محدود بدانند؛ در حالی که مهمترین و شاید پیچیدهترین مسأله از مسائل الهیات، نه اصل اثبات صانع، بلکه رابطه ازلی و ابدی او با جهان است. سؤال اصلی این است که: خدا در جهان چگونه تصرف میکند؟ ارتباط او چگونه است؟ شاید برخی چنین بیندیشند که اثبات صانع برای جهان اصلیترین مسأله الهیات است. در حالی که برای اثبات صانع به هر حال هر گروهی دلایلی اقامه کردهاند. حکیمان و متکلمان براهینی نظیر «برهان امکان و وجوب»، «برهان نظم»، «برهان صدیقین»، «برهان محرک نخستین» اقامه کردهاند؛ ولی با همة اینها، آنچه تبیین و درکش چندان آسان نیست، رابطه جهان با خداست. حقیقت این رابطه چیست و چگونه رابطهای است؟ آیا جهان صرفا در اصل ایجاد و حدوث اولیه، نیازمند خداوند است؟ ابن سینا حتی از قول برخی متکلمان نقل میکند که آنان «رابطه خدا و جهان» را «رابطه صانع و مصنوع» و «فاعل و مفعول» میدانستند و درست همان احکام و آثار را بر آن بار میکردند. آنان فکر میکردند خدا همانند بنّاست و جهان همانند بنا.
اروپائیان قرن هفدهم خدا را به سازندة ساعت تشبیه میکردند و تمثیل مورد علاقه بویل در مورد جهان و آفریدگار، ساعت مشهوری در استراسبورگ بود؛ در حالی که چنین نیست. حضور پروردگار در سراسر ذرات موجودات نزد حکیمان مسلمان حضوری دائم است. بطلان این پندار را فارابی، ابنسینا و بعدها غزالی مبین کردهاند.
اما در مقوله «انسان»؛ برای شناخت نگاه ادیان الهی به انسان بایست به کتب مقدس مراجعه کنیم. در کتب مقدس قرآن، تورات و انجیل، داستان و یا به تعبیر برخی، اسطورة خلقت انسان بیان شده که بسیار با اهمیت و دارای پیامهای بسیار است. البته متون کتب مقدس در این زمینه با یکدیگر برابر نیستند، اندکی مختلفاند.
در قرآن مجید انسان «خلیفة خدا»ست. در سوره بقره چنین آمده: و إذ قال ربک للملئکه إنى جاعلٌ فى الأرض خلیفه: یاد کن آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینى خواهم گماشت. قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک: [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مىکنیم و به تقدیست مىپردازیم. قال إنّى أعلم ما لا تعلمون: فرمود من چیزى مىدانم که شما نمىدانید. و علّم آدم الأسماء کلها: [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت. ثم عرضهم على الملائکه فقال أنبونى بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقین: سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مىگویید، از اسامى اینها به من خبر دهید! قالوا سبحانک لا علم لنا إلا ما علمتنا إنک أنت العلیم الحکیم: گفتند منزهى تو، ما را جز آنچه [خود] به ما آموختهاى، هیچ دانشى نیست؛ تویى داناى حکیم. قال یا آدم أنبئهم بأسمائهم: فرمود اى آدم، ایشان را از اسامى آنان خبر ده! فلمّا أنبأهم بأسمائهم قال ألم أقل لکم إنى أعلم غیب السماوات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون: چون [آدم] ایشان را از نامهایشان خبر داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفتة آسمانها و زمین را مىدانم و آنچه را آشکار مىکنید و آنچه را پنهان مىداشتید، مىدانم؟» (بقره، ۳۰ ـ ۳۳).
به موجب آیات قرآن مجید، انسان در بهشت مرتکب لغزش شد، ولی خداوند به وی توبه را آموزش داد. او توبه کرد و خداوند توبهاش را پذیرفت. پس از پذیرفتن توبه، او را برای خود برگزید: «فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم: سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود و خدا توبه او را بپذیرفت، زیرا توبهپذیر و مهربان است.» (بقره، ۳۷) جای دیگر در همین باره میفرماید: «و عصى آدم ربه فغوى: آدم به پروردگارش عصیان ورزید و بیراهه رفت. ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هَدى: سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [وى را] هدایت کرد. قال اهبطا منها جمیعا بعضکم لبعض عدو: فرمود همگى از آن [مقام] فرود آیید، در حالى که بعضى از شما دشمن بعضى دیگر است. فإمّا یأتینّکم منّى هُدىً فمن اتبع هداىَ فلا یضل و لا یشقى: پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى رسد، هر کس از هدایتم پیروى کند، نه گمراه مىشود و نه تیرهبخت. و من أعرض عن ذکرى فإنّ له معیشهً ضنکا و نحشره یوم القیمه أعمى: و هر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مىکنیم.» (طه، ۱۲۱ ـ ۱۲۴).
به موجب آیات فوق خداوند در بهشت توبه آدم را پذیرفته و نیز خداوند عصیانکاری بشررا در ذات او نهاده، ولی او را قابل هدایت و انتخاب کردن راه سعادت دانسته است. مستفاد از آیات آن است که خداوند در همان بهشت آدم را «مجتبی» و «مصطفی» قرار داده و او را «برگزیده» است. هبوط به معنای نزول وجودی است، ولی هبوطی است که در نظام آفرینش پیشبینی شده است. به دیگر سخن اگر آدم عصیان نمیکرد، اصولا طرح آفرینشش عملی نمیشد. موجودی بود همانند سایر ملائکه که به صورت بیاختیار تسبیح حق میگویند و نه از روی اختیار. اما بشر عاصی، ولی تائب است که مورد توجه الهی است و از همین جهت که عصیانکار و توبهکن است، خلیفهالله و دارای امانت الهی است. حال البته توبه را عرفا ناشی از عشق به حق گرفتهاند که در آدم وجود دارد، ولی در ملک وجود ندارد. حافظ میگوید:
جلوهای کرد رخت دید، ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
این بیان قرآن است؛ ولی همین مقوله در انجیل به این بیان نیست. در مسیحیت انسان به دنبال مقابله با خدا و برابری با وی و ذاتا شریر و گناهکار است. تلقی ناصوابی بر اثر تحریف در کتابهای تورات و انجیل رخ داده و آن این است که این درخت، «درخت معرفت» معرفی شده و خوردن آدم از آن مایه ارتقای او بوده است.
رابطه انسان با طبیعت در قرآن کریم چگونه بیان شده است؟
در میان کتب مقدس آسمانی، نگاه قرآن به رابطه انسان با طبیعت، بسیار جالب توجه است؛ قرآن به نحو اجمال به پنج اصل بسیار مهم و جالب توجه اشاره میکند: نخستین اصل این است که طبیعت مخلوق خداست، بنابراین نباید آن را سجده کرد، بلکه فقط برای خداوند باید سجده کرد: «و من آیاته اللیل و النهار و الشمس و القمر: از نشانههاى او، شب و روز و خورشید و ماه است.» بیدرنگ ادامه میدهد: «لا تسجدوا للشمس و لا للقمر: به خورشید و ماه سجده مبرید، و اسجدوا لله الذی خلقهن ان کنتم ایّاهُ تعبدون: به خداوندى که آنها را آفریده است، سجده کنید اگر او را مىپرستید.» (فصلت، ۳۷).
اصل دوم که بسیار مهم است، این است که جهان آیه و نشانه خداست: سنریهم آیاتنا فی الآفاق: ما آیات خود را در جهان نشان میدهیم.» (فصلت، ۵۳). آیه و نشانه بودن جهان را به دو گونه میتوان تفسیر کرد. تفسیر اول، کلامی است و همه متکلمان هم در بارهاش حرف زدهاند؛ به این معنا که شما از نشانه، یعنی از اثر پی به مؤثر ببرید، یا از معلول به علت پی ببرید؛ مثلا رد پای کسی را روی زمین میبینید، درمییابید که از اینجا عبور کرده است. در این تفسیر، جهانْ آیة خداوند یعنی نشانه وجود خداست. بین آیه و صاحبش، جدایی و تمایز است: آیه چیزی است و صاحب آیه چیز دیگر؛ ولی آیه دلالت بر وجود صاحب آیه میکند.
تفسیر دیگر تفسیر عرفانی است. در عرفان اسلامی آیه که جهان هستی است، صفات حق تعالی است و نه تنها نشانه او. به عبارت دیگر، همه جهان اسما و صفات حق تعالی است و خداوند از اسما و صفاتش جدا نیست، همانگونه که خورشید از صفاتش که نور و گرمی و درخشندگی است، جدا نیست. حق تعالی نیز یعنی موجودات عالم، نمایانندة حقاند و نه چیزی جدا از حقیقت. آنچه ما ببینیم، از یک نگاه موجودات هستند و جدای از حق و از نگاه دیگر، هستی و خداوند است. همانگونه که انسان از اندیشههایش جدا نیست و به یک معنا انسان همان اندیشههایش است و به یک معنا انسان چیزی است و اندیشههایش چیز دیگر، رابطه آیه و نشانه یا اسما و صفات با حق تعالی نیز همینگونه است. یکی از جملاتی که در دعای کمیل بیانگر همین معنای بالاست، وجز با همین تفسیر امکان بیان ندارد، این جمله است: «و بأسمائک التی ملأت أرکان کل شئ» (ای خدا، تو را به نامهایت سوگند که ارکان هر چیزی را آکنده است).
و اما اصل سوم این است که بشر مأمور به حفظ و آبادانی زمین است. نکته بسیار عجیب و جالبی است، میفرماید: «هو الذی انشأکم من الارض و استعمر کم فیها: او هموست که شما را از زمین پدیدار کرد و شما را در آن به آبادانى گمارد.» (هود، ۶۱). به موجب این آیه، خداوند آبادانی و عمران زمین را به بشر واگذار کرده است؛ یعنی گفته این زمین، مستعد آبادانی و بهرهبرداری است و تو ای بشر، باید آن را آباد کنی. عبادت انسان این است که در زمین آبادانی ایجاد کند، برای اینکه به حیات طیبه و رزق طیب برسد.
چهارمین اصل این است که طبیعت متعلق به کل بشریت است. قرآن، وحدت کامل بشریت را در نظر میگیرد و میگوید: این طبیعت به همه انسانها تعلق دارد. این اصل را میتوانیم به عنوان اصل «مشترک بودن طبیعت در میان همه بشریت»، در نظر بگیریم. کل بشر، نه فقط بشر امروزی و کنونی، بلکه همه نسلهای بشری که در گذشته بودهاند و در آینده خواهند بود. نسل بشر از صفت بخشندگی خداوند و رحمانیت واسعة او دارای حق میشوند و در نتیجه، در بهرهمندی از مواهب طبیعی همه آنها با هم شریکاند. از این مطلب نتیجه گرفته میشود که ما حق نداریم بیش از نیاز خود از مواهب طبیعت برداشت کنیم و آن را از بین ببریم.
پنجمین اصل قرآنی نیز عبارت است از: ممنوعیت نابود ساختن گیاهان و جانوران. در سوره بقره، آیهای است که در باره اخلاق قدرتمندان بیان شده است. میفرماید: کسانی هستند که وقتی به قدرت میرسند، کاری جز فساد و نابودی انجام نمیدهند، حرث و نسل، درخت و موجود زنده، همه چیز را از بین میبرند: «و اذا تولّی سعی فی الارض لیُفسد فیها و یُهلک الحرث و النسل و الله لایحب الفساد: نتیجه قدرتمند شدن او چیزی جز این نیست که در زمین تباهی کند و کشت و نسل را به هلاکت برساند و خداوند تباهکارى را دوست ندارد.» (بقره، ۲۰۵).
اما انسانهای دیگری هم وجود دارند که وقتی به قدرت میرسند، خود را قربانی بشریت میکنند، خود را فدای آنهائی میکنند که مدیریت آنها را برعهده دارند «و من الناس من یشری نفسه أبتغاء مرضات الله والله رئوف بالعباد: از میان مردم، کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.» (بقره، ۲۰۷).
از این اصول پنجگانه چه نتیجهگیری میتوان کرد؟
با توجه به اصول ذکر شده، میتوانیم چنین نتیجه بگیریم که از نظر تعلیمات قرآن، بشر در مورد طبیعت آزادی مطلق ندارد. رابطه انسان با طبیعت، از یک سو «حق» است و از سوی دیگر «تکلیف». حق دارد که از طبیعت بهرهمند شود؛ ولی متقابلا مکلف است که در حفظ آن بکوشد و از هر گونه فساد و خرابی آن را محافظت و نگاهبانی نماید. و نیز مکلف است که آن را آباد کند.
«فساد در زمین» از نظر قرآن، معنای وسیعی دارد و قلمرو آن، هم شامل جنبه مادی است و هم شامل ابعاد معنوی. قرآن کریم تمام زشتیهای اخلاقی را داخل در «فساد در زمین» قرار داده است: جنگها، خونریزیها، ستمگریها، بیعدالتیها همه داخل در «فساد در ارض» است؛ متقابلا صلح و دوستی و ارج نهادن به کرامت انسانی، آبادی زمین است. قرآن مجید انسانهای کامل را که آنان را «بندگان رحمن» نامیده، چنین توصیف میکند: «و عباد الرحمن الذین یَمشون عَلی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما: بندگان [خاص خدای] رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بىتکبر بر زمین راه مىروند؛ و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند]، به آنها بدرود مىگویند [و با بىاعتنایى و بزرگوارى مىگذرند].» (فرقان، ۶۳).
انسان در عمل چگونه میتواند بار «امانت الهی» را بر دوش کشد در حالی که قادر است زمین را تباه کند و چگونه میتواند در مقام جانشین و خلیفه تمامعیار و کامل در زمین افساد ننماید بلکه بالاتر از آن، در زمین صلح و هماهنگی ایجاد کند؟
پاسـخ ایـن سؤال در مفهوم «عبودیت» نهفته است؛ یعنی لازم است در خصوص جایگاه انسان در عالم هستی، یک قید ثانوی از تعالیم قرآنی بر مفهوم خلیفهاللهی آدمی افزوده شود تا بتوان تصویر کاملی از منظر اسلامی در خصوص انـسان به دست آورد و آن «عبد» بودن اوست؛ صفتی که انسان را قادر میسازد تا به کمال انسانیت خود برسد و بدان لحاظ بتواند خلیفه خدا گردد. خلیفهای که بر زمین حکم میراند، مـطابق امـیال و خواستههای خود فرمان نمیراند، بلکه مطابق احکام الهی حکم میراند. او در آن صورت میتواند نماینده ذات باری تعالی باشد که از محدودیت انگیزههای شخصی گذر کرده و اراده خود را کاملا تسلیم اراده ذات خداوند بنماید. قرآن پیامبر اسلام(ص) را قبل از هر چیز، «عبد» خداوند معرفی کرده است و مسلمانان در نماز همواره او را بـه همین عنوان میخوانند: «عبده و رسوله: بندة خدا و فرستادة او» و به موجب نصوص قرآنی، مسلمانان باید شیوه رسولالله(ص) را پیروی کنند؛ بنابراین کسانی که از شیوه آن حضرت پیروی میکنند، قبل از هر چیز باید عبد و بندة خداوند باشند تا بتوانند امیدوار باشند کـه خلیفه و جانشین او گردند.
نکته مهم این است که انسان صرفا زمانی میتواند خلیفه خداوند باشد و بر آفرینش به نیابت از او حکم براند که با تأسی بـه رسول خدا(ص)، عبدالله باشد و اراده خود را تسلیم خداوند نماید و روی زمین با صلح و صفا و آرامش زیست کند و با کائنات و محیط خود هماهنگ و موزون باشد. قرآن میگوید: «بندگان خداوند مهربان، آنانند که روی زمین آرام میزیند.» چنانچه آدمی به هدایت الهی تن ندهد، بنده خدای مهربان نخواهد بود و نمیتواند در مقام خلیفهاللهی انجام وظیفه کند و در آن صورت، به عوض ایجاد صلح و آرامش و تعادل و انسجام با محیطزیست خود، تخم فساد خواهد افشاند و به تعبیر قرآن «مفسد فی الارض» خواهد شد.
برای جمعبندی این گفتگو اجازه دهید بپرسم که: آیا با همه تأکیدات قرآن کریم و آنچه در اندیشه اسلامی پیرامون اهمیت محیطزیست آمده و قابل استنباط است، آیا مسلمانان واقعا بر اساس اصول اسلامی زیست میکنند؟
هرچند امروز مسائل و مشکلات محیطزیستی در جهان اسلام به همان اندازه مطرح است که در جهان غرب، و اگرچه به ظاهر چنین مینماید که نظر اسلام نسبت به طبیعت و جهان با نظری که دنیای غرب برپایه آن بشریت را دچار بحران زیستی ساخته است چندان تفاوتی ندارد، ولی تعمق بیشتر میتواند این حقیقت را آشکار سازد که نگاه اسلام به طبیعت، با دیدگاه غرب در چند قرن اخیر بسیار متفاوت است. اگر نظر اسلام چندان روشن و آشکار نیست، به این دلیل است که تمدن اسلامی از قرن هجدهم به بعد تحت تأثیر تمدن غربی سـخت دگرگون شده است و حقیقت این است که جهان اسلام بیش از آنکه اسلامی باشد، زیر پوشش تمدن و فرهنگ غربی پنهان شده است. اگر میبینیم معضلات محیطزیستی در نواحی اسلامی نیز وجود دارد، این امر حاکی از آن نیست کـه جامعه اسلامی مطابق آرمانها و اصول اسلامی خود زیست مـینماید، بلکه دال بر آن است که از اصول و آرمانهای خود به دور افتاده است. نظر اسلام بایست علیالقاعده برای غرب از اهمیت شایانی برخوردار باشد، چرا که نظر اسلام نسبت به محیطزیست برتقدس عالم طبیعت که آفریده خدای ابراهیم است و یهودیان و مسیحیان همه به او معتقدند، استوار است. بنابراین اسلام یادآور چیزی است که غرب به برکت ادیـان ابراهیمی کـه اسلام نیز در زمره آنهاست، از آن بهرهمند بوده، ولی امروزه آن را از دست داده است.
منبع: روزنامه اطلاعات