مقدمه
علوم اجتماعی جدید همه یک بستر فلسفی دارند، چه علوم اجتماعی و انسانی و چه علوم دقیقه. اما ارتباط و تلازم علوم انسانی و اجتماعی با فلسفه ملموستر و بیشتر است تا فلسفه با علوم دقیقه. البته فلسفه با علوم اجتماعی و انسانی تداخل و اثرات مستقیم ندارد بلکه چارچوب و جهتگیری فکری و نظری را مشخص کرده و ضرورت خردورزی و تعقل و مطالعات اجتماعی عمیق را گوشزد کرده و سمت و سوی توسعه و اهداف اجتماعی را مشخص میکند و سپس با استفاده از علوم دقیقه مراحل تکاملی و پیشرفت جامعه به سوی اهداف توسعه را مهندسی میکند. اما بهطورکلی میتوان گفت که فلسفه حتی جهتگیریها و ماهیت مطالعات و پیشرفتهای علمی را مشخص میکند. لذا علوم اجتماعی و انسانی که بر فلسفه اجتماعی مبتنی نباشند راه به جایی نمیبرند و برای حل مسائل توسعهنیافتگی و فقر و نابرابری عاجز و ناتوانند. طبیعی است که اگر علوم اجتماعی و انسانی از جایگاه لازم و بایسته برخوردار نباشد فعالیتهای علمی و پژوهشی در حوزه علوم دقیقه هم در تحقق پیشرفت و توسعه ناتوان بوده و کاری از پیش نخواهد برد. اساساً علم جدید مبتنی بر فلسفه دکارت است. از دید وی علوم جنبه ابزاری دارند و برای کسب قدرت و توانایی انسان برای تسلط بر طبیعت و پیشرفتهای مادی و رفاهی استفاده میشوند و کاربرد علوم اجتماعی و انسانی بهویژه حل مشکلات جامعه و رفع موانع پیش روی توسعه است. لذا تناسب و تناظر میان فلسفه علوم و ماهیت و کارکرد آنها یک اصل مهم است. بنابراین علوم چه انسانی و اجتماعی و چه مهندسی و پایه بدون پشتیبانی یک فلسفه اجتماعی و تاریخی غنی و قوی، در کشورهای توسعهنیافته نمیتواند کارکرد واقعی و اصلی خود را داشته باشد. وقتی جوامع با اتکا بر یک فلسفه اجتماعی غنی و پویا در علوم اجتماعی و انسانی فعال و شکوفا شوند، میتوانند با استفاده از علوم پایه و مهندسی جوامع را در مسیر توسعه و پیشرفت و اهداف خود جلو ببرند اما اگر در جامعهای از وجود یک فلسفه اجتماعی پویا و شکوفا خبری نباشد علوم پایه و مهندسی نمیتوانند اهداف توسعهای جوامع را محقق کنند و حتی علوم انسانی و اجتماعی موجود هم چندان فایده بخش نیستند. در این زمینه رضا داوری اردکانی توسعه را یک مقوله مرتبط با فلسفه میداند: «نظر من در مورد توسعه نظری فلسفی است. البته در بحث توسعه، بهناچار، نظری به اقتصاد، سیاست، تاریخ و جامعهشناسی هم خواهیم داشت. نظر من این است که علوم اجتماعی با توسعه ملازمت دارد و از توسعه جدا نمیشود. توسعه هم بدون علوم اجتماعی امکانپذیر نیست. » در واقعایشان توسعه را بر فلسفه متکی میکند و توسعه و علوم اجتماعی را هم متلازم هم میداند. از دید ایشان: «اکنون جهان توسعهنیافته چون فلسفه ندارد بهرهاش از خرد سیاسی بسیار اندک و گاهی هیچ است. به این جهت نه مستبد این جهان واره چندان قدرت استبداد دارد و نه دموکراتمآبش معمولاً چیزی از آزادی سیاسی میفهمد. او هم میتواند خشن، خودرای و تهمتزن باشد این عیبها همه فرع دوری از تفکر است.» (ایکنا، 1398)
در مغربزمین در مراحل اولیه توسعه، دانشمندانی که اقتصاد را مطالعه میکردند و بعدا نظریهپرداز شدند اقتصاد را بهطور مجزا مطرح نمیکردند. علاوه بر مطالعه و توجه به فلسفه اجتماعی به عنوان بستر و جهتدهنده پژوهشها و تکامل نظریات، همه قلمروهای علوم اجتماعی مرتبط را در نظر میگرفتند و مطالعه میکردند. لذا در آن دوران همه موضوعات غیراقتصادی مرتبط اعم از فلسفه، اخلاق، سیاست، فرهنگ، تاریخ و موضوعات جامعهشناختی را مطالعه کرده و در تحلیلهای اقتصادی دخالت میدانند. مثلاً دید هیوم و آدام اسمیت که از اقتصاددانان کلاسیک نسل اول محسوب میشوند هم فلسفه میدانستند هم در علوم اجتماعی و تاریخی صاحبنظر بودند و بعضی از آن ها حتی روی مباحث اخلاقی تاکید داشتند. منطق این قضیه هم کاملاً قابل درک است زیرا وقتی قلمروهای اجتماعی مخصوصا در دوران قبل از توسعه با هم تداخل و تعامل پیچیده و مستمر دارند تجزی و تخصص در موضوعات خاص منفرد چهبسا امکانپذیر هم نیست. به همین خاطر فرمان علوم اجتماعی و انسانی در دست دانشمندان و نظریهپردازان پرنبوغ و برجسته و تراز اول بود. زیرا هم باید برای تامین خرد و تعقل در جامعه و رونق فضای علم و نظریهپردازی تلاش کنند هم تعاملهای زیرمجموعههای اجتماعی اعم از اقتصاد، سیاست، فرهنگ، تاریخ و جامعهشناسی را مطالعه کنند تا بتوانند جامعه را در مسیر تکامل و پیشرفت جلو ببرند. تنها وقتی که نهادهای اجتماعی برآمده از آن فضای فکری و آن دیدگاه نظری و توسعهای مستقر شد در آستانه قرن بیستم دانشمندان مجال یافتند اقتصاد را بهعنوان یک دانش مجزا مطرح کنند. اساساً مجموعه دانش اقتصاد صرفاً یک سری اصول و گزارههای انتزاعی نبود که نظریهپردازان در طول تاریخ اندیشه اقتصاد حول محور آنها به جدال بپردازند بلکه دانش اقتصاد همان مجموعه نظریات و دیدگاهها و مکاتب فکری اقتصادی مختلف بود که با تغییر شرایط و حرکت جامعه در مسیر توسعه موضوعیت پیدا میکرد و مطرح میشد و این مسیر تکاملی تدریجی، اندیشه اقتصادی را ارتقا و تکامل میبخشید. لذا مکاتب فکری اقتصادی به عنوان مجموعه ای از اصول همیشگی و همهجا شمول و نفیکننده نظریات و مکاتب دیگر مطرح نبود بلکه با لحاظ واقعیتهای جدید و درسآموزی از تجارب گذشته، اقتصاد را از زاویهای دیگر مطرح نموده و در راستای ارتقاء دهنده و تکامل و بعضاً تصحیح عمل میکرد.
وضعیت علوم اجتماعی در ایران
ما در دهههای گذشته بدون ایجاد فضای خردورزی و بدون پرداختن به فلسفه علوم اجتماعی و انسانی و بدون توجه به مفهوم توسعه و اقتضائات آن، بدون پشتوانه مبنای فلسفی و توسعهای درجاتی از تقلید را در استفاده از علوم جدید در کشور و بهویژه در اقتصاد تجربه کردهایم و در بیشتر موارد به برداشتهای کلیشهای و تکساحتی از اقتصاد بسنده کردهایم و در سالهای اخیر هم سعیمان این بوده است که علوم انسانی و اجتماعی جدید که بر فلسفه اجتماعی خاص خود مبتنی است را بر پایه فلسفه الهی و قدسی سوار کنیم، امری که تقریباً ناشدنی است، بدون این که این فلسفه الهی و قدسی را برای تطبیق با شرایط تاریخی و زمان کنونی روزآمد نموده و پویا سازیم و اساسا در این زمینه هیچ کار موفقی انجام ندادهایم . در واقع تقلید مبتنی بر نگرشهای تکساحتی و تقلا برای سوار کردن علوم اجتماعی جدید بر فلسفه قدسی و الهی جدید بیانگر برخورد انفعالی ما با علوم جدید و فلسفه اجتماعی مبنایی آن است. مثلاً وقتی ژاپنیها با علوم جدید و دستاوردهای آن در غرب مواجه شدند بسیار زیرکانه و فعال برخورد کردند، با آنها وارد تعامل فکری و فلسفی شدند و جنبههایی از فلسفه غرب را گرفتند و به طور فعال جنبههایی از فلسفه اجتماعی و فرهنگ و تاریخ خود را به کار گرفتند و ضمن استفاده از دستاوردهای شگرف دنیای پیشرفته غربی عناصر محوری تمدن و فرهنگ و فلسفه خود را هم فعال کردند و توسعه و پیشرفت کشورشان را به سرعت محقق ساختند و این مسئلهای است که ما به آن توجه نکردهایم و با برخوردی انفعالی یا دنبال تقلید و تلقیات کلیشهای بودهایم یا اینکه میخواهیم بدون روزآمد کردن فلسفه و بنیانهای فکری و فرهنگی و تمدنی خود علوم جدید را که بر فلسفه دکارت مبتنی هستند بر معنویات و فلسفه قدسی و الهی سوار کنیم. لذا در تجربههای ما مشکل نحوه صحیح مواجهه با علوم جدید و ارائه تفکر فلسفی مبتنی بر فرهنگ و سنتها و مبتنی کردن علوم جدید بر آن همچنان باقی است.
بی توجهی به تاریخ اندیشه
اساساً سیر اندیشه اقتصادی و تاریخ تکامل نظریات در علوم اجتماعی بهویژه در اقتصاد خود مقوم مجموعه دانش اجتماعی و اقتصاد است. اساساً فهم نظریات و داشتن درک صحیح از اقتصاد بدون مطالعه تاریخ اندیشه و تحولات و تطورات نظریات در مواجهه با افقهای جدید و تغییرات محیطی و تاریخی امکانپذیر نیست. همانطور که گفتیم چهبسا بتوان ادعا کرد که دانش اقتصاد همین تاریخ نظریات و اندیشه اقتصادی و تطور و تحول نظریات در شرایط متفاوت و جدید است. خصوصاً از این جهت که تا آستانه قرن بیستم مطالعات اقتصادی و نظریهپردازی در این حوزه بر مطالعه حوزههای اجتماعی دیگر و تحلیلهای عمیق و همهجانبهنگر فلسفی-اجتماعی مبتنی بود و این واقعیتی است که در نظریات، نوشتهها و تحلیلهای آدام اسمیت، هیوم، مالتوس، ریکاردو و استوارت میل بهخوبی آشکار و مشهود است. بهطورکلی وقتی ماهیت علوم اجتماعی و اقتصادی اینگونه باشد جایی برای برداشتهای کلیشهای و تکسونگر باقی نمیماند. اساسا برداشتهای سطحی تک ساحتی از اقتصاد اعتبار این قلمروی علمی را خدشهدار کرده و آن را در مسیر شناسایی و حل مشکلات و بحرانهای اجتماعی-اقتصادی از کارکرد میاندازد. تا زمان مارشال در آستانه قرن بیستم حتی ریاضیات و آمار وارد اقتصاد نشده بود زیرا هنوز اقتصاد بهعنوان یک دانش مجزا مطرح و عرضه نشده بود و تنها وقتی با نهادسازیهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی قلمروهای جانبی اقتصاد را مشخص، محقق و مستقر نمودند توانستند اقتصاد را بهعنوان یک دانش مجزا مطرح کنند. اما باید توجه داشت که در مورد کشورهای توسعهنیافته و یا درحالتوسعه که هنوز نهادهای مرتبط با قلمروهای جانبی اقتصاد، مستقر و تامین نشده است چهبسا تمسک به نظریات محض اقتصادی در برنامهریزی توسعه، تحلیلهای آسیبشناسانه و تعیین راهبردها و سیاستها و نسخههای سیاستی، گمراهکننده و مشکلساز باشد. اما در کشورهای پیشرفته وقتی نهادهای اجتماعی مستقر شدند و قلمروهای جانبی اقتصاد تثبیت شدند و اقتصاد بهطور مجزا مطرح شد کمکم ریاضیات و آمار بهطور گسترده وارد اقتصاد شد و این امر فینفسه یک پیشرفت و مشارکت ( contribution )محسوب میشد. اما مطالعه و استفاده از آمار ریاضی بهعنوان یک مشارکت و پیشرفت جنبه ابزاری داشت و خود هدف نبود اما در بعضی موارد جای هدف و وسیله خلط شد و دقتهای ریاضی و انعطافناپذیریهای مدلهای مبتنی بر آمار و ریاضی و افراط در توسل به مدلهای آمار و ریاضی بر لحاظ واقعیتهای تاریخی، اجتماعی و اقتصادی و توجه به تعاملهای پیچیده قلمروهای پیچیده اقتصادی و لحاظ ساز و کارهای دقیق انتقال(transitional mechanism )، ترجیح داده شد. [1] و به میزانی که این جابجایی ناصحیح انجام گرفت علم اقتصاد در راهبرد جامعه و تامین ثبات و مواجهه با بحرانها و حل آن ها، حتی در جوامع توسعهیافته ناتوان تر شد. زیرا ابزارها و مدلهای کمی تا وقتی پیشرفت و مشارکت محسوب میشود که در جای هدف قرار نگیرد. لذا امروز برخی اقتصاد ریاضی را بادانش پایه ای اقتصاد اشتباه گرفتهاند و بدون توجه به تاریخ تحول اندیشههای اقتصادی و تعاملهای پیچیده اقتصاد با قلمروهای دیگر عملاً بخشهایی از این مجموعه نظری و علمی را برجسته و پررنگ کردهاند که بههیچوجه توانایی حل مشکلات و بحرانها را ندارد و در مواردی خود بحرانساز و مشکلآفرین میشود.. این در حالی است که جامعنگری، لحاظ سیر تکامل نظریات، درک مفاهیم پایهای اصول نظری و مزید بر آن، درسهای تجربی از تجارب کشورها برای کشورهای توسعه نیافته و یا درحالتوسعه یک ضرورت مسلم است. حتی همه این جنبههای لازم ضروری باید در بستر یک نگاه توسعهای مبتنی بر فلسفه اجتماعی در نظر گرفته شده و تامین شود. البته در دنیای پیشرفته از علم اقتصاد بهعنوان یک ابزار در تحلیل اقتصاد کلان، برای تامین کارایی و بهرهوری و ارزیابی سرمایهگذاری و برآورد روابط آماری میان متغیرها در بنگاهها و نهادهای عمومی و خصوصی خیلی خوب استفاده میشود و کاربرد اقتصاد بیشتر در مصادیق عینی فردی و بنگاهی رایج و دایر است. مسلماً در این وضعیت دیگر از همهجانبهنگری و عمق لازم که از زمان هیوم، اسمیت تا مارشال و کینز مورد تاکید بود خبری نیست. هزینه پژوهش و تحصیل دانشجو در دورههای دکترا عموماً از سفارشهای بنگاهها و نهادها و سازمانهای اقتصادی و پولی و مالی و تجاری تامین میشود. آنها سفارش کار میدهند و بر اساس منابع حاصل از آن دانشجو در مقطع تحصیلات تکمیلی پذیرفته میشود. البته جزئی شدن و ابزاری شدن آموزش و پژوهش در اقتصاد در این جوامع بههیچوجه به معنی تلقی و برخورد کلیشهای با نظریات و گزارههای علمی اقتصادی نیست. اساساً تطابق نظریات بر شرایط و محیط و تعدیل آنها نسبت به تغییر شرایط و فروض که در مورد همه علوم یک ضرورت منطقی محسوب میشود مورد پذیرش آنها هم هست و در مورد اقتصاد هم رعایت میشود. البته بعد از بحران ۱۹۲۹ و بحران با شدت کمتر ۲۰۰۸ نظریهپردازان و مکاتب جدید اقتصادی به ضرورت لحاظ جامعنگری و پیچیدگیهای فراوان تعامل زیرمجموعههای اجتماعی و نقش رو به تزاید و مخاطرات نهادها و بخشهای پولی و مالی و پرهیز از سادهسازیهای بیمنطق کاملاً توجه کردند و شاید سال ۲۰۰۸ نقطه عطفی در تاریخ اندیشه اقتصادی و روی آوردن به جامعنگری و تحلیلهای عمیقتر باشد. اما در مجموع وضعیت نگرشها، نگاهها و تحلیلها و روشها در ۷۰ سال گذشته در اقتصاد بهگونهای بوده است که با همین وضعیت و بدون استفاده از تاریخ اندیشه و استفاده هنرمندانه از اصول پایهای برای تطابق با شرایط متفاوت نمیتواند برای کشورهای توسعهنیافته نسخه نجاتبخش بپیچد و تجربه نشان داده که نسخههای آنها چندان کارآمد نیست و حتی ممکن است شرایط را برای این کشورها پیچیدهتر و بدتر کند. حتی در تحلیلهای شناختی و آسیبشناسانه و سیاستی در مورد مسائلی مثل تورم، رکود، پول، سرعت گردش پول و سازوکار خلق اعتبار با چرخش به سمت مدلهای سادهسازیشده آمار و ریاضی ما در تاریخ نظریات اقتصادی شاهد افت و تنزل هستیم و آن دقت نظرها و جامعنگریها و پیچیدگیهایی که در تاریخ اندیشه اقتصادی مورد تاکید و توجه بوده دیگر کمتر به چشم میخورد و گویی مطالب جدید برای عالم انتزاع و تجرد نوشته شده است. با هزاران سادهسازی مدلهای بزرگمقیاس و پرمعادله برای اقتصاد ارائه میکنند و تمام ظرافتهای نظری پایهای و نکات دقیق و مفید و سازوکارهای دقیق انتقال کنش-واکنشها را تحتالشعاع حل پرمشقت و طولانی مدلهای ریاضی قرار میدهند و با صرف وقت و تلاش زیاد و انجام محاسبات طولانی تنها نتایج و درسهای محدود و اندکی ارائه میکنند، آن هم در بسیاری از موارد ناسازگار با واقعیتهای محیطی و بیرونی. اما درعینحال تحلیلهای مبتنی بر اصول پایهای نظری و تاریخ اندیشه و نظریات که در زمینه تحلیل آسیبشناسانه، ارائه راهبرد و سیاست اقتصادی بسیار کاراتر میباشد در میان اندیشمندان ژرفنگر و در دانشگاههای معتبر کم و بیش رواج دارد.
نکتهای که در اینجا باید به آن توجه داشت این است که سادهسازیهای زیاد و استفاده از مدلهای بزرگمقیاس مبتنی بر روابط آمار و ریاضی برای اهداف آموزشی بسیار مطلوب است اما در حوزه کاربرد و سیاستگذاری میتواند بسیار پرمخاطره باشد زیرا تاکید بیش از حد و استفاده از آنها در حوزه کاربرد میتواند به حاشیه رفتن و نادیده انگاشتن واقعیتهای مهم و تاثیرگذار واقعی و حذف عوامل محیطی و تاریخی و حتی حذف سازوکارهای انتقال واقعی در جریان، منجر شود.
خطا ها و کاستی های روش شناسی
در ایران در دهههای اخیر با وجود تاسیس دانشکدههای پر تعداد اقتصاد و جذب تعداد بیشماری دانشجو و گسترش چشمگیر دورههای تحصیلات عالی و تکمیلی در این حوزه، از جنبه روششناسی ما با مسائل عدیده و حلقههای مفقوده بسیار زیادی مواجهیم. مشکل اساسی ما این است که از نگاه فلسفی و فلسفه اجتماعی و بنابراین نگرش و دیدگاه توسعهای بیبهرهایم. علوم اجتماعی و انسانی ما بهطور بایسته از چنین پشتوانه ضروری و ارزشمندی برخوردار نیست. آموزش و پژوهش و تحلیلهای عمومی در حوزه اقتصاد هم با همین مشکل اساسی مواجه است و این به خاطر آن است که ما در مواجهه با دنیای پیشرفته کنونی و دستاوردهای علمی و تکنولوژیکی آن به جای برخورد فعال و ابتکارآمیز به برخوردهای انفعالی و افراط و تفریطی روی آوردیم یا بطور کلیشهای و تکساحتی بدون توجه به مبانی اندیشه ای و فلسفی و بدون توجه به ضرورت تعدیل و تطابق نظریات علوم اجتماعی و انسانی با واقعیتهای محیطی، نظریات علمی را کپیبرداری و تقلید کردیم یا سعی کردیم نظریات و تجارب علمی و تاریخی در این زمینه را دستکم گرفته و حتی نفی کنیم. همانطور که گفتم مشکل مبنایی ما این است که بدون ارائه و تدارک یک مبنای فلسفی و فلسفه اجتماعی پویا و بدون تعامل فکری و اندیشهای و فلسفی با اندیشمندان و فیلسوفان اجتماعی آنها با استفاده از فرهنگ، ارزشها و سنتهای بومی خود، یا تنها به صورت جزیرهای مجموعهای از نظریات آنها را(حتی بعضا بدون توجه به شرایط و فروض آنها) گرفتیم و آموزش دادیم و به کار بستیم یا اکنون در پی این هستیم که علوم اجتماعی و انسانی مبتنی بر فلسفه دکارتی را بر فلسفه الهی و قدسی(بدون لحاظ زمان و تاریخ و پویا کردن آن) مبتنی سازیم در حالی که چنین امری امکانپذیر نیست. روزآمد کردن و پویا کردن فلسفه قدسی و الهی کار بسیار سنگینی است که به تلاش و خردورزی و عزم فعال اندیشمندان نیاز دارد. اما متاسفانه به آن هیچ توجهی نمیشود و برای مواجهه با تمدن و دانش و فناوری غرب برخوردهای سطحی و جزئی و شعاری میشود. روند و مسیر تحولات علمی و اجتماعی و فناوری در جهان در اختیار ما نیست. ما میتوانیم با خردورزی و تعمیق فکری و فلسفی مثل ژاپنیها[2] با پویا کردن فکر و فلسفه اجتماعی و فرهنگ خود از دستاوردهای علمی در بستری خردمندانه و اندیشهورزانه در تمدن و فرهنگ خود بهرهبرداری کنیم. اساسا ما به فلسفه علوم اجتماعی و انسانی توجه نداریم بنابراین ابزاری برای جهت دهی و ساماندهی فعالیتهای علمی و اجتماعی و تعمیق تفکر و خرد ورزی در این حوزه در اختیار نداریم. بنابراین علوم اجتماعی و انسانی از جمله اقتصاد نمیتوانند مشکلات و بحرانها را شناسایی کنند، نمیتوانند برای ما مسئله تعریف کنند و سپس نحوه حل آن را برایمان ارائه کنند چه رسد به اینکه بخواهند برای افقهای بلندمدت و چشماندازهای توسعه و خروج از توسعهنیافتگی طرحی در اندازند. اساساً وقتی به فلسفه اجتماعی و خردورزی نظری کاری نداشته باشیم، از فکر و اندیشه توسعه محروم میشویم و وقتی تفکر عمیق توسعهای بر علوم اجتماعی و انسانی و اقتصاد سایه نیفکند، آنها از کارکرد واقعی خود خواهند افتاد و بنابراین در حل مسائل اقتصادی و اجتماعی که خاستگاه اصلی و کارکرد ذاتی آنها است ناتوان میشوند.
عدم تطابق نظریات با محیط
همان طور که توضیح دادیم به خاطر فقدان بستر نظری و توسعهای و بیاعتنایی به فلسفه اجتماعی ما نتوانستهایم برای تطابق نظریات اقتصادی و اصول پایهای نظری با شرایط محیطی و تاریخی و واقعیتهای کشور کاری انجام دهیم لذا نظریات مذکور را به صورت تقلیدی و تکساحتی و کلیشهای تلقی کردهایم در حالی که ما در حوزه اقتصاد و سایر علوم اجتماعی به فلسفه اجتماعی توجه نداشته و نداریم و اساساً به پرداختن به فلسفه اجتماعی در حوزه علوم انسانی و اجتماعی موضوعیت ندادهایم اما از ابتدای قرن ۱۸ تاکنون در مغربزمین فیلسوفان اجتماعی ابتکار عمل جهتدهی علوم اجتماعی را در دست داشتهاند و تعداد آنها در تاریخ علم بعد از رنسانس بسیار پرشمار است. از این موضوع مبنایی و محوری که بگذریم ما در تطابق نظریات اقتصادی با شرایط زمانی و محیطی نیز کار درخورتوجهی انجام ندادهایم و اگر در دهههای اخیر نیمنگاهی هم به تطابق نظریات مذکور با شرایط محیطی خود داشتهایم چندان نتیجهبخش نبوده است چون به فلسفه اجتماعی و تفکر توسعهای اعتنا نکردهایم. عمده نظریات اقتصادی مشروط به شرایط محیطی، تاریخی و اجتماعی خاصی هستند. اعتباربخشی به نظریات و حرمت گذاشتن به زحمات نظریهپردازان در تاریخ اندیشه اقتصادی مستلزم این است که آنها را نسبت به تغییر شرایط و رخدادهای متفاوت و جدید تعدیل نموده و تطبیق دهیم. این مسئلهای است که تنها مختص علوم اجتماعی و انسانی نیست. در علوم دقیقه هم نظریات به فروض و شرایط خاصی وابستهاند و باید با تغییر شرایط آنها را با شرایط جدید تطبیق داد یا شرایط را یکسان نمود. منتها کنترل و یکسان کردن شرایط در علوم دقیقه شدنی و نسبتاً آسان است اما در علوم اجتماعی سخت و حتی ناشدنی است. در بسیاری از موارد ما بی توجه به این نکته مهم، نظریات را برای همه امور ساری و جاری میدانیم و در عمل هم یک تلقی کلیشهای و جزماندیشانه از نظریات مذکور به نمایش گذاشتهایم. همانطور که گفتیم اساساً تطابق نظریات با شرایط محیطی در راستای تقویت نظریات و کارآمدی آنها است و متقابلاً تلقی و کاربرد کلیشهای آنها در عمل میتواند بسیار زیانبار باشد اما آنچه در عمل و واقعیت شاهد آن هستیم همان تلقی و کاربرد کلیشهای و سطحی است. از آنجا که ما به تاریخ اندیشه و سیر تطور و تحول نظریات و مکاتب هم توجه نمیکنیم نسبت به پویایی و جامعیت نظریات احاطه پیدا نمیکنیم و سادهترین روش را در تقلید و تلقیات کلیشهای دنبال میکنیم. لذا در تحلیل و تعلیل وضعیت مثلاً نقدینگی، تورم، رشد و رکود بسیار ضعیف ظاهر میشویم و تحلیلهایی ارائه میدهیم که با واقعیتها سازگار نیست و حتی در بعضی موارد مردم کوچه و بازار بهتر از ما تحلیل و تعلیل میکنند و به عنوان محافل آکادمیک سطحی از تحلیل را در اقتصاد رایج کردهایم که همه ژورنالیستها و غیر حرفهایها و حتی گروههای ذینفع در اقتصاد هم همان را ارائه و ترویج میکنند . همه میدانیم که در حوزه مسائل اقتصادی در کشورهایی که بیثباتی، رانتجویی و فساد در آنها محدود و مهار نشده است نمیتوان موضوعات را ساده دید، ساده تحلیل کرد و راه حل ساده ارائه کرد. اساسا ماهیت دانش اقتصاد به عنوان یک دانش اجتماعی غامض و پیچیده است زیرا قاعده کلی در تحلیل اقتصادی این است که ما در دستگاه تحلیلی خود بسته به موضوع مورد مطالعه و تحلیل باید همه عوامل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و بهطورکلی همه چیزهایی که با این موضوع، مرتبط و اثرگذار هستند را در نظر بگیریم و به بیان دقیقتر باید از این مدل پرتعامل و پرعنصر دیفرانسیل کامل بگیریم. شناسایی همه عوامل تاثیرگذار و مرتبط و نحوه تاثیر و تعامل آنها و شناخت سازوکار انتقال آنها کار سادهای نیست و نهتنها افراد غیرحرفهای از عهده آن بر نمیآیند بلکه برای حرفهایها هم بسیار ظریف، حساس و پرزحمت است. یک وقت ماکس پلانک مبتکر فیزیک کوانتوم به کینز گفته بود که من در اوایل جوانی رفتم اقتصاد بخوانم دیدم بسیار مشکل است رها کردم. لیارد و والترز میگویند هیچ ثبتی وجود ندارد که نشان دهد اقتصاددانی رفته فیزیک بخواند و آن را مشکل یافته است(لیارد، 1378) . اساسا اگر بسیاری از عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و تاریخی تاثیرگذار را نادیده گرفته و از مدل ساده حاصل از آن مشتق جزئی بگیریم کار ساده میشود اما باید توجه داشت که نتایجی که از مدلهای سادهسازیشده و محدود ریاضی و آمار به دست میآید چهبسا کاملاً نامرتبط و گمراهکننده باشد. همه این سادهسازیها، استفاده از روشهای تقلیدی و کلیشهای و بنابراین ناتوانی علوم اجتماعی و اقتصاد در حل مسائل و مواجهه صحیح با بحرانها، به نبود تفکر فلسفی، نبود دیدگاه توسعهای و فقدان نگاه تاریخی و عمیق به موضوعات اجتماعی مربوط است.
از آنجا که نظریات جدید و بهطورکلی تطور و تحول در نظریات و مکاتب، در مواجهه با شرایط جدید و متفاوت و نیز به خاطر نگاههای متفاوت از زوایای متفاوت به موضوعات، موضوعیت یافته و مطرح میشوند توجه به تاریخ اندیشه یعنی توجه به مواجهه علمی و عملی با موضوعات اقتصادی از زوایای مختلف و شناخت موضوع از جنبه های مختلف و در شرایط متفاوت. بنابراین تلقی تکساحتی از اقتصاد یا هر علم اجتماعی دیگر نادیده انگاشتن اعتبار آن و ناکارآمد جلوه دادن آن است و نتایج نامربوط و گمراهکننده و زیانبار هم از پیامدهای محتوم آن است. لذا امروز اقتصاد به عنوان art تلقی میشود. یعنی اقتصاددان همه نظریات ارائهشده در طول تاریخ اندیشه را میداند یا به عبارت دیگر اصول پایهای نظری را میداند و با مطالعه تاریخ اندیشه و مکاتب نحوه تطابق و اصول با شرایط محیطی و واقعیتهای بیرونی را هم بلد است و وقتی میخواهد با مسائل و مشکلات یک جامعه متفاوت مواجه شود میداند و میتواند از آن اصول نظریه پایهای چطور استفاده کند و نسخه سیاسی را برای آن جامعه تجویز و توصیه کند که با شرایط و واقعیتهای آن سازگار باشد و بنابراین به نتایج مطلوب و موثر منتج شود. لذا درک شرایط و واقعیتهای محیطی و استفاده صحیح از اصول نظری پایه و ارائه نسخه سیاستی کارآمد یک هنر ظریف و پیچیده است. در همین راستا پروفسور رودریک اقتصاددان برجسته معاصر میگوید. (رودریک، 1397) اصول متعارف پایهای با بستههای سیاستی زیادی سازگار است اما اقتصاددان باید هنر خود را در اتخاذ بسته سیاستی متناسب با شرایط و استعدادهای کشور خود انتخاب کند. وی در همین رابطه میگوید " زمانی که یک سیاست به طور غیرمشروط تجویز میشود(نظیر اجماع واشنگتنی و پساواشنگتنی) آنچه اتفاق میافتد چیزی جز یک قمار خطرناک نخواهد بود. (همان: 54) وی همچنین بیان میدارد که "مطالعات تجربی کشورهای دیگر یک امر ضروری است اما باید توجه داشت که تقلید و اقتباس( یا رد) بیکموکاست سیاستها بدون کسب آگاهی از شرایطی که زمینه موفقیت(یا شکست) آن کشور را فراهم کرده تجویز یک فاجعه است.” (همان :14) بنابراین در کلیت از اصول پایهای نظری معین نسخههای سیاستی زیادی قابل تجویز است که انتخاب صحیح آن به شناخت محیط، واقعیتهای اقتصاد و تسلط بر نظریات و سازوکارهای انتقال اثرگذاریها و تعاملها بستگی دارد. بهویژه تجویزهای سیاستی برای کشورهای توسعه نیافته که به دقت نظر، خبرگی و تسلط بر نظریات و لحاظ پیچیدگیها نیاز دارد اخیرا معمول شده است که بر اساس دیدگاههای بعضی تفکرات جدید مدلهای کلان مبتنی بر سادهسازیهای بیشمار برای اقتصاد کشور ارائه کرده و برآورد و محاسبه میکنند و این از مواردی که رودریک ذکر میکند پرمخاطرهتر است. اولاً در انتخاب مدل باید همه عناصر و متغیرهایی که بر موضوع و متغیر مورد نظر اثر گذاشته و یا با آن تعامل دارند در مدل آورده شود. معادلات مدل باید بر اساس واقعیتهای دقیق جامعه توصیف و معرفی شود. حتی عوامل اجتماعی غیراقتصادی تاثیرگذار در مدل آورده شود بعد آمار آنها باید در دسترس باشد و اینها از شرایطی است که تحقق آنها در اقتصادهایی مثل اقتصاد ما تقریباً ناممکن است. همانطور که قبلا هم اشاره کردیم اگر مدلسازی مبتنی بر سادهسازیهای زیاد جهت را عوض نکند و بتواند همچنان انعکاسدهنده کلیت موضوع باشد برای کار یادگیری و آموزش مفید است اما در عمل و حوزه کاربرد و برای سیاستگذاری این سادهسازی ها بسیار پرمخاطره است. با این حال آنچه در بیشتر دانشگاههای ما و در همه محافل تصمیمگیری و سیاستگذاری و حتی برنامهریزی ما رایج است اکتفا بر مدلهای کلیشهای و مبتنی بر سادهسازیهای زیاد و بدون توجه به فلسفه اجتماعی و تاریخ نظریات و بدون لحاظ همه عناصر و شرایط اثرگذار است. وضعیت بعضی تحلیلهای رایج و سیاستگذاریها در سالهای اخیر حتی از این هم فراتر رفته و تنها به تناسببندیهای ساده و محاسبات جزئی بسنده میکنند و از این طریق اقتصاد کشور را مدام در معرض بیثباتی و عدم تعادل قرار دادهاند و نتیجه این نحوه نگاه و رفتار موجب شده که در شش دهه گذشته با وجود حدود سه هزار میلیارد دلار درآمد ارزی ناشی از منابع طبیعی اقتصاد کشور در دام بیکاری و تورم مستمر و رشد سرانه پایین گرفتار شده و روزبهروز به مشکلاتش اضافه شود و حتی در سالهای اخیر وضع آن قدر وخیم شده است که بسیاری از سیاستهای تقلیدی و کلیشهای فعالیتهای اقتصادی را به حالتی شبیه قمار تبدیل کرده است که دو سه میلیون برنده و بیش از ۷۰ میلیون بازنده دارد و زشتترین فاصلههای طبقاتی و اسراف و تبذیر و تجملپرستی از یک طرف و فقر و بیچارگی روبه تزایدی را از طرف دیگر در اقتصاد رایج کرده است.
وقتی از خردورزی و توجه به فلسفه اجتماعی و تفکر و ایده توسعهای در اقتصاد خبری نبود، وقتی به تاریخ اندیشه و نحوه تطور نظریات و مکاتب اعتنا نمیشود، وقتی به سازوکار انتقال واقعی تعاملهای اقتصادی و اجتماعی توجه نمیشود و به جای استفاده از آمار و ریاضی و مدل به عنوان ابزار آنها عملاً خود اصالت پیدا میکنند و جای هدف مینشینند، طبیعی است که این نحوه آموزش و پژوهش و تحلیل و آسیبشناسی و سیاستگذاری هم در فهم واقعیت اقتصاد و جامعه ناتوان است و لذا نمیتواند هیچ مسئلهای از مسائل اقتصادی را با وجود بهرهمندی از منابع مادی و انسانی زیاد حل نماید و چه بسا خود مزید بر علت شده و به بدتر شدن شرایط عملاً کمک میکند. اساساً نگاه تکساحتی، همه زوایا را ندیدن، عدم اطلاع از تاریخ نظریات و تنوع و جامعیت آنها، بسنده کردن به مشتقات و تناسبهای ساده و جزئی به جای گرفتن تغییرات کامل از دستگاه اقتصاد و روی آوردن افراطی به محاسبات آماری و ریاضی با سادهسازیهای فراوان، به جای استفاده صحیح و ابزاری از آن پیامدی جز این ناتوانی و بدترسازی و بحرانسازی ندارد. لذا آنچه که الان به عنوان توسعهنیافتگی و عدم تعادلها و بیثباتیها، فقر و نابرابری و رواج فعالیتهای قمارگونه در اقتصاد کشور مشاهده میکنیم علاوه بر عوامل سیاسی و نحوه حکمرانی و حاکمیت نظم اجتماعی با دسترسی محدود تا حد قابل ملاحظهای به عملکرد ما در حوزه دانش اقتصاد، آموزش و پژوهش آن و تلقیات کلیشهای ما و استفاده بیش از حد از مدلهای ریاضی بعضا نامرتبط و محاسبات جزئی سادهانگارانه مربوط است.
بنابراین اگر در دنیای پیشرفته علوم اجتماعی و انسانی از جمله اقتصاد خاستگاه و مبنای فلسفی جهتدهنده دارد ما این خاستگاهها را تدارک نکردهایم، در فکر آن نبودهایم و نیستیم. اگر آنها در بستر تکامل و تطور نظریات اقتصادی همه تعاملهای قلمروهای جانبی را در نظر گرفتهاند ما صرفاً به تقلید و تلقی تکساحتی و ساده نظریات آنها آن هم گزینشی و محدود(نه جامع و فراگیر) بسنده کردهایم. لذا آنچه در قلمروی آموزش، پژوهش، تحلیل، آسیبشناسی و تجویز سیاست در کشور رایج کردهایم عملاً از عهده حل مشکلات بر نمیآید و حتی آنها را غامضتر و پیچیدهتر هم میکند. یکی از دلایلی که وضعیت دانش اقتصاد در کشور به سطح نازلی تنزل یافته است این است که همه سیاسیون پرمشغله، همه ژورنالیستهای حرفهای و غیرحرفهای، همه مهندسان، بسیاری از اقتصاد نخواندهها، عناصر گروههای ذینفع و بسیاری از عوامل سایتها و جراید و وسایل ارتباط جمعی همه به حد وفور و با اعتماد به نفس کامل از اقتصاد صحبت میکنند و طوری وانمود میکنند که اقتصاددان هستند و البته امر بر خودشان هم کاملاً مشتبه شده است. چون هر موضوع ساده، تکساحتی، کلیشهای و تکراری برای افرادی که فرصت مطالعه و پژوهش ندارند و یا پایههای مفهومی علم اقتصاد را فرانگرفتهاند امری جذاب و فریبنده و پرطرفدار است. این که در کشور بسیاری از افراد غیراقتصاد خوانده و غیرحرفهای تحلیل اقتصادی میکنند، رهنمود و راه حل ارائه میکنند و با وجودی که بعضی از آنها با تصدی امور و با دادن مشاوره به دولتها خود در ایجاد بحرانها سهیم و دخیلند در حل بحرانها هم دوباره از همینها استفاده میشود، دلیلش این است که در اقتصاد کشور علم اقتصاد به معنی واقعی کلمه مهجور مانده و قریب به اتفاق آنهایی که در این زمینه اظهارنظر میکنند از جامعیت و عمق لازم در تحلیل اقتصادی و مجموعه پیچیده دانش اقتصاد برخوردارنیستند. اساساً تنها در جایی که همه در مورد موضوعی یا آشنایی نداشته یا آشناییشان ضعیف و تکساحتی باشد به خود اجازه میدهند که با ضرس قاطع از اقتصاد صحبت کنند و رهنمود و راهحل ارائه بدهند و برنامه و راهبرد و چشمانداز بنویسند. رودریک نقل میکند که در سال ۱۹۶۵ ریچارد فیمن[3] در نظریه الکترودینامیک کوانتوم در فیزیک برنده جایزه نوبل شد و برای دریافت جایزه خود به استکهلم رفت. در آن مجموعه با شاهزادهای از اسکاندیناوی برخورد کرد که در اتاقی جلسه بزمی داشت. شاهزاده از وی سوال کرد که شما در چه زمینهای برنده شدهاید. گفت در فیزیک. شاهزاده گفت پس ما نمیتوانیم در مورد فیزیک با هم صحبت کنیم چون در اینجا کسی فیزیک نمیداند. بعد فیمن به او میگوید برعکس اگرچه ما در مورد فیزیک نمیتوانیم با هم صحبت کنیم( چون شما فیزیک نمیدانید و من فیزیکدان هستم) اما در مورد بسیاری از موضوعاتی که هیچ کدام در مورد آن چیزی نمیدانیم میتوانیم صحبت کنیم. (همان:90) یعنی در جایی که همه از موضوعی اطلاع و احاطه کافی ندارند و یا تلقی سادهای از آن دارند همه مخصوصاً غیرحرفهایها میداندار میشوند و مدام در مورد آن حرف میزنند و ادعا میکنند. البته ما فارغالتحصیل اقتصاد بسیار زیاد داریم، مقاله و پایاننامه و رساله بسیار نوشتهایم، حتی در دانشگاههای صنعتی کشور توسط مهندسان رشته اقتصاد دایر کردهایم اما همه محصول آموزش و پژوهش ما تجویز نسخههای تکراری اجماع واشنگتنی برای اقتصاد کشور در سی ساله گذشته و آزمون مکرر آزمودهها و شکست پشت شکست بوده است. همانطور که تاکید کردم اینها همه چون مسبوق به نگرش مبتنی بر فلسفه اجتماعی و نگاه توسعهای نیست و کاری به تاریخ اندیشه و جامعیت نظریات ندارد و بر اندیشه تکساحتی و تقلیدی و بر مدلهای سادهسازیشده انتزاعی مبتنی است چنین ضعف و ناتوانی را برای اقتصاد و علوم اجتماعی در مقابل مشکلات و بحران ها به ارمغان آورده است. به طوری که از میان تجویزهای بیشمار ممکن برای اقتصاد یک راه حل را انتخاب کردهایم آن هم اجماع واشنگتنی است و اکنون شاهد نتایج اسفبار آن هستیم و همانطور که گفتم چنان صاحبان اندیشه تکساحتی و کلیشهای میدان و جولان پیدا کردهاند که با رهنمودهای خود اقتصاد را در بحران فرو میبرند بعد خود بحران را تحلیل و تعلیل می کنند و از آنها خواسته میشود که برای حل بحران رهنمود بدهند آنها هم میدهند و اقتصاد را در بحران عمیقتر از قبل فرو برده و می برند. تجویز اجماع واشنگتنی آن قدر مشخص و ساده و راحتالحلقوم است که هم رؤسای جمهور هم بیشتر نمایندگان مجلس و بسیاری از متصدیان امور بهعنوان راه حل نجاتبخش میپذیرند و چون برایشان قابل درک است و نیازی به خواندن اقتصاد به سبک کینز و مارشال و استوارت میل و اسمیت و ریکاردو ندارند، به همراهی اهل رسانه و حمایت برندگان برنامههای تعدیل اینایده ضعیف و بحرانساز را معادل اقتصاد مدرن و نقد آن را مخالفت با علم اقتصاد قلمداد میکنند. امروز کار تحلیلهای اقتصادی به جایی رسیده است که وقتی در سالهای ۱۳۹۷ تا پایان ۱۳۹۹ تنها کمتر از ۲۰ درصد از کیک تولید ناخالص ملی کاسته میشود و قدرت خرید عامه مردم به کمتر از ثلث کاهش مییابد همه را به تحریمها مرتبط و منتسب میکنند. در حالی که مابهالتفاوت این ۸۰ درصد کیک GNP قبلی و ۳۰ درصد( قدرت خرید مردم) به نوعی در یک بازی(البته خوشبینانه) با جمع صفر از عامه مردم گرفته شده و به دو سه میلیون برنده عمدتاً نامولد و رانتجو و ائتلاف غالب اختصاص داده است و این جابجایی شرمآور را به تحریمها منتسب میکنند. جابجایی غارتگونه و بیسابقه درآمد و تصاحب ثروت و قدرت خرید مردم توسط عوامل ذینفع و نامولد چه ارتباط منطقی و ضروری با تحریم دارد؟ اقتضای تحریم این است که دوسوم قدرت خرید ۷۰ میلیون از مردم را بگیریم بدهیم به چند میلیون و به ویژه به عوامل ذینفع ائتلاف غالب؟
نقش عوامل و گروههای ذینفع
نکته مهم در مورد تنزل جایگاه دانش اقتصاد در کشور این است که علاوه بر بیتوجهی به فلسفه اجتماعی و نگاه توسعهای و تاریخ اندیشه و عدم توجه به فراگیری جامع نظریهها و مکاتب و استمرار تلقی و تقلید کلیشهای و تکساحتی، نقش و دخالت دستهای منفعتطلب و سرپنجههای فساد هم مهم و تعیینکننده است. وقتی برنامهریزی و سیاستگذاری اقتصادی به گونهای باشد که به جای تبدیل بازی اجتماعی اقتصاد به یک بازی برد-برد و با جمع مثبت آن را به بازی با جمع صفر تبدیل کند و در اجرای سیاستها عده زیادی بازنده و عدهای معدود و ذینفوذ برنده باشند و این وضعیت برای مدتی استمرار داشته باشد، عوامل برنده از طریق قدرت خود و پول و رسانه، حامی و مبلغ اقتصاد تکساحتی و سیاستهای شوکدرمانی و رویههای قمارگونه در اقتصاد میشوند و هر رویکردی که باعث تداوم برنده بودن آنها شود شدیدا آن را ترویج میکنند و ناگاه بعد از اجرای دو سه برنامه تعدیل بسیاری از سایتها و روزنامهها و وسایل ارتباط جمعی و حتی بسیاری از مدعیان اصلاحات اجتماعی و مدعیان عدالت و ارزشها میشوند مروج این دیدگاه. لذا عدهای که اصلاً اقتصاد و علوم اجتماعی نخواندهاند میشوند تحلیلگر اقتصادی عدهای هم مجموعهای محدود از مطالب اقتصادی که بیشتر به اقتصاد ریاضی و آمار شبیه است را فراگرفته و در کنار این محصول انتزاعی غیرقابل استفاده مجموعهای از توصیههای سیاستی اجماع واشنگتنی و سیاستهای تعدیل مبتنی بر شوکدرمانی را به عنوان سیاستهای مبتنی بر دانش اقتصاد به عنوان ابزار تحلیل کاربردی اقتصاد مورد استفاده قرار میدهند. نکته جالب این است که امروز همه عوامل ذینفع و سرپنجههای فساد و ناکارایی و همه عوامل نامولد و عناصر ائتلاف غالب از این رویکرد سطحی و ساده و جهتدار حمایت و پشتیبانی میکنند و رویههای آموزشی و پژوهشی این نوع نگرش به اقتصاد را موفق، با برنامه و ممتاز ارزیابی میکنند درحالیکه آموزش دادن دروسی محدود و گزینششده که بیشتر ماهیت اقتصاد ریاضی و اقتصاد آمار دارد و چسباندن و الحاق برنامههای تعدیل و توصیههای اجماع واشنگتنی به آنها، آن دانش اقتصادی نیست که بتواند ریشه بحرانها و مشکلات را صحیح و دقیق تحلیل و تعلیل کند و حتی در حل مسائل کوچک اقتصاد ناتوان است چه رسد به حل بحرانها و حتی به نظر میرسد که اخیراً خود یکی از عوامل ایجاد بحران و مسائل عدیده است. لذا این که عدهای، در مقابل، ریشهیابی مشکلات سیاستگذاریها و برنامهریزی در کشور در حوزه نظر و اندیشه اقتصادی را به مکاتب اقتصادی و رویکردهای چپ و راستی مرتبط میکنند سخت در اشتباهند. مسئله امروز ما در زمینه نحوه نگاه به اقتصاد و نحوه برنامهریزی و سیاستگذاری پای بندی به این مکتب و آن مکتب نیست. زیرا اولاً مکاتب هرکدام زوایایی از مسائل اقتصادی را در شرایط خاص و معین در نظر میگیرند و بر اساس آن نظریه میدهند و بنابراین شاید ما به عنوان یک کشور در حال توسعه نتوانیم با فروض و شرایط یک مکتب فکری همه جوانب اقتصاد جامعه خود را تحلیل کنیم و ثانیاً مکاتب بسیار قویتر از آنچه که ما از دانش اقتصاد ارائه میکنیم برخورد میکنند لذا رویههای رایج تفکر اقتصادی در کشور اصلاً قابل مقایسه با مکاتب اقتصادی موجود در تاریخ اندیشه اقتصادی نیست. نسبت دادن رویکرد اقتصادی ۳۰ سال گذشته کشور به چپ و راست هم هیچ موضوعیتی ندارد. البته عدهای سعی دارند که ناقدین این رویه ضعیف و نگاه رایج تکساحتی که بر برنامهریزی و سیاستگذاریها سایه افکنده را به تفکر چپ و مخالف اقتصاد بازار یا حضور بخش خصوصی منتسب کنند که این هم حربهای برای فرار از واقعیتها و فرار از مسئولیتها است. لذا امروز مشکل تفکر اقتصادی ما در سطح تحلیل، برنامهریزی و سیاستگذاری مشکل این مکتب و آن مکتب و چپ و راست نیست. مشکل به رواج تفکر تکساحتی و کلیشهای نسبت به اقتصاد و بیتوجهی به فلسفه اجتماعی و ایده توسعه و بیاعتنائی به تاریخ اندیشه و پایههای مفهومی اندیشه اقتصادی و تنزل دادن دانش اقتصاد به بحثهای مدلی و تکساحتی و تاکید بیش از حد بر اقتصاد ریاضی و آمار و سرسپردگی بیچونوچرا به توصیههای اجماع واشنگتنی و رهاسازی متغیرهای کلیدی قیمتی و رهاسازی امور به اسم بازار و کارایی مربوط و منتسب است. البته همانطور که قبلا هم اشاره کردیم حمایت و تشویق عوامل ذینفع و نامولد و رانتجو و عوامل قدرت از این رویه و دیدگاه سطحی و کلیشهای هم عامل مهمی است که باعث ماندگاری آن در کشور شده و روزبهروز به بدتر شدن شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور کمک میکند. حتی افراد و گروههایی که مسئله حکمرانی و عوامل سیاسی را عامل به وجود آوردن شرایط کنونی میدانند و لذا بیتوجه به خطر سادهانگاری در تحلیل اقتصادی مدام از این رویه حمایت میکنند مگر نمیدانند که برنامهریزیها و سیاستگذاریهای سه دهه گذشته اقتصاد که بر این رویکرد ضعیف تحلیلی مبتنی است و اکنون حمایت شدید مافیای قدرت و ثروت و رانتجویان، نامولدها و فاسدها را با خود دارد مسئله حکمرانی و عوامل سیاسی تاثیرگذار بر توسعه را پیچیدهتر و تشدید کرده است؟ آیا رایج کردن رویکردی ساده، کلیشهای و سطحی و ناقص از دانش اقتصاد و منتج شدن و منجر شدن سیاستهای مبتنی بر این رویکرد به انتقال قدرت خرید و ثروت مردم به عده قلیلی از گروهها، اصحاب قدرت و مردم و سوق دادن طبقات متوسط به جرگه فقر و حاشیهنشینی اصلاحات سیاسی، اجتماعی و نهادی را پیچیدهتر و سختتر و بعیدتر نمیکند؟ اصحاب این نحله فکری که انحصار اطلاعرسانی، جراید و سایتها را در اختیار دارند هیچ اشارهای به قماری کردن اقتصاد، انتقال پولهای بیحدوحصر به گروهها و عناصری معدود بهعنوان برنده سیاستها، شوکدرمانیهای مخرب و فسادزا و رواج سوداگریهای غارتگرانه و محدودکننده تولید و اشتغال و گسترش سریع و رو به تزاید فعالیتهای نامولد نمیکنند و نمیگویند که شاخص قیمت زمین و مسکن چند برابر سطح عمومی قیمتها افزایش یافته و این با دسیسه و تبانی کدام ذینفعان شکل و تداوم یافته است و از این مجرا اقتصاد را تخریب کرده است. تورم در ایران پدیدهای چند وجهی و پیچیده است و نمیتوان با رهنمودهای اجماع واشنگتنی صرف آن را تک ساحتی تبیین کرد. اما اصحاب این ایده ضعیف و تکساحتی همین را بهعنوان علت اصلی تورم جا زده و از علل اصلی آن چشمپوشی میکنند و به نظر نگارنده با تحلیل و تعلیل اینگونه تورم زمینه تداوم تورم نامتناسب و فاجعهبار کنونی را فراهم میکنند و عملاً خواسته یا ناخواسته به غارتگران و چپاولگران خدمت میکنند. بسیاری از تحلیلهای اقتصادی امروز به عنوان تحلیل و آسیبشناسی وضع موجود و ارائه نسخه و رهنمود از همین سنخ است و لذا سایتها، جراید، وسایل ارتباط جمعی و عناصر اتلاف غالب و گروههای ذینفع از آن حمایت نموده و آن را ترویج میکنند و هر گونه تحلیل نهادی انتقادآمیز و مشخص را در نطفه خفه میکنند. دانش اقتصاد به عنوان یکی از شاخههای علوم اجتماعی و انسانی کارکرد اصلیاش حل مسائل و بحرانهای جامعه است نه تامین منافع غارتگران و رانتجویان و مفسدهجویان و تشدید و تداوم مشکلات کشور. اما رویکرد رایج کنونی کاملاً برعکس است. یعنی آنچه ما به عنوان دانش اقتصاد ترویج میکنیم توانایی تحلیل و تعلیل و حل مسائل کشور را ندارد و دقیقاً نسخههایی را تجویز میکند که برای اصحاب رانت و قدرت و فعالان نامولد و فعالیتهای فسادآمیز مفید است و آنقدر از نظر سطح تنزل پیدا کرده که بسیاری از افراد اقتصاد نخوانده و غیرحرفهای و مهندسین، تحلیلگر دوآتشه اقتصاد شدهاند و چون در جامعه از رویکرد توسعهای مبتنی بر دید فلسفی و فلسفه اجتماعی و تاریخ اندیشه و دانش جامعنگر خبری نیست همه مجال پیدا کردهاند که تحلیلگر اقتصادی شوند و لذا افراد غیرحرفهای هم بهراحتی در مورد موضوعات حساس و مهم اقتصادی اظهارنظر میکنند و حتی بعضی از اهل علم غیراقتصادخوانده هم بهخاطر سادگیاش از آن تبعیت کرده و عملاً از رویکرد سیاستی مبتنی بر چپاول و غارت که مبنای اندیشهاش همین نحله فکری ضعیف است حمایت میکنند، درحالیکه جابجاییهای بیسابقه درآمد از طبقات متوسط و پایین و از عوامل مولد به اصحاب قدرت و ثروت و عوامل نامولد، تورم بالا و مستمر و نامتناسب و قماری کردن فعالیتهای اقتصادی نه ربطی به تحریم دارد نه به لیبرالیسم و سوسیالیسم و هر ایسم دیگر. کشاندن مسائل کنونی اقتصاد ایران به معرکه آرای صاحبان مکاتب و چپ و راست و میانه هیچ وجه منطقی ندارد و تنها وسیلهای برای فرافکنی و سلب مسئولیت از عواقب این نگرشها و سیاستهای اجراشده مبتنی بر آنها است. این هم که گفته شده یکی از عواملی که موجب بروز شرایط فاجعهبار کنونی شده بیاعتنائی به نظر اقتصاددانان است بههیچوجه صحیح نمیباشد زیرا بسیاری از اقتصاددانان با تبعیت از رویکرد ساده فوقالذکر یا دولتهای گذشته را تشویق کردهاند یا با آنها همراه و همسو بوده و به آنها کمک کردهاند.
نتیجه گیری
بنابراین برای حل مسئله اصلی کشور که توسعهنیافتگی است در کنار اصلاحات نهادی و اجتماعی و اصلاح حکمرانی، به فکر و اندیشه نظری فلسفی و توسعه ای نیاز داریم. لذا پرداختن به علوم اجتماعی و انسانی مبتنی بر اندیشه فلسفی و فلسفه اجتماعی و نگاه توسعه ای و استفاده از دانش اقتصاد مبتنی بر این چارچوب نظری خردورزانه و توجه به مجموعه جامعی از نظریات و مکاتب اقتصادی از ضرورت هایی است که جامعه علمی و دانشگاهی و نخبگان کشور باید برای آن چارهای بیاندیشند. از طرف دیگر باید رویه تک ساحتی، جزم اندیشانه و کلیشه ای موجود که بر دانشکده های اقتصاد و محافل تصمیم گیری و سیاست گذاری کشور و جراید سایه افکنده کنار گذاسته شودزیرا با این رویه نمی توان درک صحیحی از وضع موجود اقتصاد کشور داشت و برای عدم تعادل ها و بحران های آن راه کار صحیح ارایه کرد و متقابلا باید به علم اقتصاد واقعی وهمه نظریات موجود در تاریخ اندیشه اقتصادی و اندیشه توسعه بیشتر توجه شود به طوری که بتوان شرایط پیچیده و بحرانی کنونی را به شکل صحیح تحلیل و تعلیل کرد و برای رهایی از این وضعیت راه حل صحیح ارایه و توصیه کرد.
[1]- از این منظر مارک بلاگ از وضعیت علم اقتصاد در شرایط کنونی اظهار نگرانی می کند مترجم مقاله وی، نظربلاگ را اینطور خلاصه می کند : " علم اقتصاد مدرن سخت بیمار است "بسیارند اقتصاددانان دگر اندیش که چنین می گویند.اما اهمیت انکارناپذیر قول اخیر از اینجاست که به پروفسور مارک بلاگ تعلق دارد اقتصاددان بلند آوازه ای که به هر کیفیت در سلک اقتصاددانان جریان غالب علم اقتصاد جای می گیرد پروفسور بلاگ در مقاله حاضر به تاریخ امروز علم اقتصاد می پردازد. به تاریخ اکنون به زعم او، اقتصاددانان به تدریج موضوع علم اقتصاد را به قسمی ریاضیات اجتماعی تبدیل کرده اند که در آن دقت تحلیلی همه چیز است و مناسبت و موضوعیت تجربی هیچ، چندان که اگر موضوعی با مدل سازی صوری قابل حل نباشد بی تردید به عالم ارواح احاله می شود. برای تشریح وضعیت بیمار گونه علم اقتصاد مدرن، بلاگ هم به اقتصاد خرد نظر می افکند هم به اقتصاد کلان، یعنی به هر دو رکن رکین علم اقتصاد مدرن میان اقتصاددانان جریان غالب. او معتقد است علم اقتصاد امروز به دام فرمالیسم تو خالی افتاده است، یعنی تکنیک را بیش از هر چیز دیگرارج می نهد وصورت و ظاهر را به جای محتوای مطلب می پرستد. داروی تجویزی بلاگ برای درمان این بیماری عبارت است ازالتزام بیشتر اهل اقتصاد به تجربه گرایی و تاریخ و مسایل جهان واقعی. بر این باور است که باید از افراد خواست در آغاز دوره شغلی شان به مد غالب در مقالات علم اقتصاد توجه نکنند و در عوض مقالات نامرسوم بنگارند. با این همه چندان خوشبین نیست که علم اقتصاد بتواند خود را از این مهلکه برهاند و می گوید ما هیولایی را خلق کرده ایم که متوقف کردنش کاری است بس دشوار.( بلاگ. مارک، "جریان های نگران کننده علم اقتصاد مدرن" ، ترجمه محمد مالجو ، کتاب ماه علوم اجتماعی شماره 50، سال 1380
[2]- برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به: مصلح، علی اصغر ، "فلسفه جدید ژاپن و نسبت آن با هایدگر"، مجله فلسفه، بهار و تابستان 1384، شماره سی و سوم- شمره 1 ISC ،صفحه 111 تا 122
[3]-Rechard Feyman
(این سخنرانی بر اساس مقالهای است که اخیرا در فصلنامه جامعه و اقتصاد چاپ شده است)
Report